کد مطلب:316722 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:134

فرار دزدان
شخص متدینی گفت: از شهر یزد برای سفر كربلا به همراه زن و فرزندم با قافله ای به سوی كربلا رهسپار شدیم، مبلغی پول و طلا به همراه داشتم كه آن را در قنداقه فرزندم حسن گذاشتم.

با قافله حركت كردیم، به منزلی رسیدیم، ناگهان چند تن از دزدان به ما حمله كردند و تمام قافله را چپاول كردند، صدای ناله و



[ صفحه 130]



زاری در قافله برپا شد، در این میان یكی صدا زد: یا ابوالفضل علیه السلام! به فریادم برس. دیگری ناله زد و گفت: یا قمر بنی هاشم! به داد ما بیچارگان برس، ما به تو پناه آورده ایم.

دزدان با بی رحمی تمام اموال زائران را به سرقت بردند، ناگهان دیدم شخصی سوار بر اسب چون ماه درخشان با سرعت تمام از راه رسید و با صدای بلند فریاد زد: ای دزدان بی رحم! از این قافله زوار دست بردارید، وگرنه همه شما را با شمشیر نابود می كنم.

دزدان با شنیدن صدای بلند آن سوار، با عجله پا به فرار گذاشتند. تا زوار به خود آمدند كه ببینند آن سوار چه كسی است و دزدان كجا رفتند، هیچ كسی را ندیدند و مال های خود را سالم پیدا كردند. [1] .


[1] كرامات حضرت ابوالفضل عليه السلام، ص 68.